دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

گذری بر دیزباد؛ از منظر پروفسور مسعود میرشاهی

«دیزباد وطن ماست»- از انجا که فرتور آموزگاران دیزباد را در سامانه گذاشته اید و برخى از آنها آموزگار من بوده اند، دراین اندیشه که  شاید جالب باشد  بدانیم که آنها در چه کلاسهایى در زمان شاگردى  آموزگار بوده اند این کوتاه را مینویسم . 

البته نمیدانم که چگونه آموزگاران را تقیسم میکردند. ولى مدرسه تا کلاس ششم هرکلاس یک آموزگار داشت و دوره دبیرستان بر اساس درسها،  آموزگاران متفاوت بودند. 

نخست در باره  آموزشگاه. 

نخستین آموزشگاه ههاى دیزباد مکتب نامداشتند ، که نخست 'سىه پاره ' از قرآن را درس میدادند . پس از آن 'جزوه تبارک'  را میخواندند. سپس قرآن را از الف لام میم آغاز میکردند و کم کم  به دوره قرآن میرسیدند. 

پس از آن  جزوه 'صد کلمه ' که بیشتر اشعار مذهبى داشت میخواندند و پس از آن به دوره کتاب خوانى میرسدند.  

کسانى کتاب موش گربه ، سوز (سبز)  پرى  و کم کم مثنوى مولانا ، تدکره النبیا از عطار،  دیوان حافظ ، گلستان و بوستان  از سعدى  و  رباعیات خیام و مانند اینها را میخواندند. 

در شب نشینى  ها کتاب امیرارسلان  و دیگر کتابها خوانده مى شد. 

همیشه یک مکتب در پایین ده بود. ولى گاهى در ده بالا . با همه اینها ملا هاى بالاى ده نیز براى درس دادن به ده پایین مى آمدند. 

ملا ها از زمان قدیم:  اخوند ملا عبد المجید پدر ملا موسى در ده پایین ، خود ملا موسى که فرتورش در همین سامانه هست ،  اخوند کلبه احمد پدر عقیل در بالاى ده ،على اکبر ملا میرگ میرشاهى پدر صمدخان  ،  شیخ محمد اسماعیل که سواد خواندن داشت ولى نوشتن را خوب نمیدانست، پدر على آقاى شیخ در ده پایین، (بیشتر ملا ها سواد نوشن را نداشتند).

مکتب ها در دو خانه،  نخست  در خانه سرکارى و سپس در خانه کلو در دالان  نجم الدین شاه  برگزار میشد. لازم به یاد آورى است که  در مکتب کمتر خط را مى آموختند. 

در این دوره ملا نیازعلى  جزو آخرین ملا ها از  این گونه آموزگاران بودند که فرتورش در سامانه دیزباد هست.  ولى ملا عبدالراق و ملا شمس الدین در زمان آغاز کار مدرسه کار آموزگارى  ( به سبک مکتب ) را ادامه میدادند.

کم کم بدستور سلطان محمدشاه آقاخان ٣ در دیزباد  باید مدرسه ساخته شود. در اسفند ماه ١٣١٣ این دستور به دیزباد میرسد. 

سید سلیمان شاه مامور ساختن مدرسه در دیزباد میگردد.  و نزدیکان او بناهاى عمده مدرسه : حاجى عباس و حسین کلبه نجم الدین شاه پدر آقاى فریدون  و براى نجارى محمدحسین میرشاهى ( شیخ)  پدر آقاى فرخشاه بودند.  

از ده بالا بیشتر کمر همت را براى کارمزدى و یا کسانى که بر اساس فرمان سلطان محمد شاه  در کار ساختن مدرسه آمدند و همکارى کردند.

بدعوت سید سلیمان  نخستین آموزگار حسین غفوریان ، سپس محمد تقى اویسى، پس از او جناب فیله گى ،  رضایى زاده ( مدیر مدرسه ) جبارى،  هاشمى، مرتضایى، اسکندرى، لطف آبادى و سپس، سلیمانى  (مدیر مدرسه)، محمد حسین میرشاهى عباس، سپس فروردین میرشاهى (نورالدین عباس)، رسیدن آقاى آروین، على بک قلى، ابوطالب عراقى محمد خان عراقى، و فرخشاه میرشاهى ، سیدمحمد کریم  حسینى بدخشانى، برگشت نورالدین عباس از نیشابور، و دیگران .....

جناب اویسى نخستین آموزگار دیزباد است که از طرف وزارت فرهنگ به دیزباد مى آید. 

زمانى که حسین غفوریان آمده است تنها طبقه پایین مدرسه ساخته شده بود. کار از اسفند ماه ١٣١٣ آغاز و در سال  ١٣١٨ به پایان رسیده و در مهرماه این سال  بوده است که نخستین آموزگار  جناب اویسى به عنوان مدیر مدرسه دولتى آمده است.  او نیز یک آخوند با عبا بود و سپس کت شلوارى شد. 

از آنجا که مدرسه دیزباد باید پسرها و دختر ها با هم در کلاس درس خاضر شوند. کم کم دیزبادى ها آموزگاران را از ده خود معرفى و خواستار آن بودند.

طبقه بالا  که  بخش دبیرستان  را تشکیل میداد در سال ١٣٢٥ ساخته شده است. 

پس از رسیدن دستور ساختن مدرسه دیزباد، و ساختن آن، دیزبادى ها نام دبستان  ناصر خسرو را بر میگزینند. 

و آموزشگاه تا زمانى که هنوز دانش آموزان تا کلاس ششم نرسیده اند به همین نام گفته میشد. تا اینکه نخستین گروه به کلاس ششم رسیدند.

و باید گواهى نامه پایان تحصیلات ابتدایى را دریافت  میکردند، وزارت فرهنگ اعلام میکند که  در دستور و بخشنامه براى مدرسه دیزباد، آموزشگاه نام  ناصر را ندارد و تنها خسرو میباشد. 

سبب این بود که در در چندین سال پس از ساختن مدرسه دیزباد، زمانى که گروه دیزبادى و کدخدا و دیگر ریش سفیدان ده درخواست رسمى شدن مدرسه را کرده  و از وزارت فرهنگ درخواست آموزگار میکنند و به دلیل اینکه دیزبادى ها براى اینکار عجله داشتند تا بتوانند پیان نامه ابتدائى  را به دانش آموزان بدهند و از طرف دیگر آخوند هاى خرو دستور ساختن مدرسه را در خرو قبول نکرده بودند. بنا بر این ، این بخش نامه  را براى دیزبادى ها ثبت می کنند. 

( این داستان را محمدحسین میرشاهى عباس نقل میکرد که با کدخداى آن زمان  طالب)

على پدر سرهنگ با چند من آلو و مسکه و فرآورده هاى شیرى به دیدن رئیس فرهنگ به نیشابور میروند و درخواست مدرک پایان نامه ابتدائى میکنند).   بدین سبب  نام مدرسه خرو-  و  بگونه کشیده آن خسرو برون دندانه سین یا خسرو میشود. 

در زمان ما، کودکستان در تعلیمات اساسى ( طبقه وسط) بود. 

سال دیگر کلاس اول در طبقه پایین دست راست ، آموزگار ابوطالب عراقى , 

کلاس دوم  در تخت پایین  طرف توالت ،  با جناب على بک قلى ، 

کلاس سوم با خانم حسنى جهان میرشاهى، که در پاى پله ها و کنار انبار بخارى ها و میز و صندلى هاى شکسته، و زمانى که به سببى  خانم آموزگار حسنى جهان در دیزباد نبود، خانم حبیبه مولایى و گاهى خانم شهربانو خانم  سبحان ملک نیا وى را همراهى میکرد. 

کلاس چهارم باز آقاى على بیک میرشاهى حسنقلى بود و در نبود وى آقاى حسنعلى  میرشاهى غلامحسن. این کلاس  در سمت دیگر تعلیمات اساسى و نزدیک به  در مدرسه بود.

کلاس پنجم محمد خان عراقى، در کنار تخت وسط زیر دفتر آموزشگاه، 

کلاس ششم آقاى صادق زاده روبرو ى کلاس پنجم طرف در مدرسه و در کنار تخت بالا ( تخت دختران)  قرار داشت. 

  

آموزگاران دبیرستان از کلاس هفتم تا کلاس نهم 

سبحان ملک نیا، محمدخان عراقى، غلامرضا خوافى، عباس خوافى, علیشاه کردى، فروردین میرشاهى، کلبه حسین کردى ؟ ، 

ناظم محمد حسین میرشاهى عباس و سبحان ملک نیا 

مسئول نگهدارى  مدرسه محمد اسماعیل  (جناب ملا) پدر سرهنگ محمد و آقایان صمد خان و  عبدالرحیم  به عنوان همکار جناب ملا. 

البته آموزگاران دیگر بودند که معلم اینجانب نبودند.  

لازم به یاد آورى است که در این سامانه عکسى از روزنامه در باره دیزباد آمده است ولى باید توجه داشت که عکسى که در این خبر آمده است افزون بر عکس ده، کلاس از دیزباد نیست. در زمان ما دختر ها روسرى سبک داشتند ولى حجابى که در عکس میبیند را بر سر نداشتند. 

شاهرخ 

مسعود میرشاهى


وی در ادامه می نویسد:


در پیرامون  دبستان و دبیرستان ناصر خسرو دیزباد ساختمانهاى دیگرى نیز وجود داشت. این ساختمانها عبارت از آنچه به نام منزل آقاى آروین که در روبرویش کارگاه مدرسه و در بالاى کارگاه مدرسه تاتر مدرسه قرار داشت ، بودند.

در خانه مسعود آروین (که او نام خودش را روى من گذاشته است ، چون در زمان شناسنامه گرفتن در نیشابور با پدرم بوده است، و چون شناسنامه نویس  نخواسته است به یک دهاتى اسم شاهرخ را بدهد، نام من مسعود شده است و جناب آروین بدعوت پدرم به دیزباد آمده است)  که آنرا براى مدیران مدرسه ساخته بودند در زمانى که به کودکستان میرفتم. جناب آروین و  با همسرش خانم براتزاده  و فرزندانشان  در این ساختمان دو اطاقه زندگى میکردند. 


در روبروى خانه آقاى آروین ، پشت بکوه ، کارگاه بود که بیشتر وسایل نجارى داشت و براى اینکه کسى خودش را زخمى نکند حتما باید بایک بزرگتر به آنجا میرفتیم. در این کارگاه افراد با سلیقه از جمله شهاب  لطفعلى  کارهاى دستى قشنگى میساختند.  ولى کسى مثل من کار مهمى نمی کرد. کوشش میکردیم که یک قاب عکس و یا یک جالباسى که عبارت از یک لوزى بود بسازیم. در وسط لوزى  یک چنگک جالباسى می پیچاندیم و با رنگى که یا از  فشرده علف بود  و یا گلبره ( اکسید فریک) که معدن آن در کونه بازه راه بود (کال گلبره)  و یا رنگ بازارى رنگ آمیزى میکردیم.  در زمانى هم که نمیتوانستیم دست بدامن آقاى لطفعلى   که خانه اش نزدیک  مدرسه بود و یا آقاى عیسى  که خانه اش در بالاى پى حصار  قرار داشت میشدیم که یک لوزى برایمان ببرد تا نشان معلم کاردستى دهیم. 

که البته همیشه خانمهایشان از جنابان خواهش میکردند که کار ما را انجام دهند. 

براى دختران در داخل مدرسه تخت بالا کنار جوى آب بین کلاس سوم و چهارم  ، خانه بزرگى بود که به آن تعلیمات اساسى می گفتند و دختر ها و خانمهاى خانه دار و بقیه در آن  دوزندگى، بافتدگى، گل دوزى، حاشیه دوزى و ... را مى آموختنند .... 

در بالاى کارگاه، تالار نمایش بود و یک سن نمایش داشت که وسط آن نیز سوراخى داشت که هنرمندان از آن داخل و خارج شوند. در این تالار بیشتر  امتحانها برگزار می شد تا نمایش.  معلمها روى سن مى ایستادند و از بالا تماشا میکردند که کسى تقلب نکند .....

و در حدود ٤٠ تا ٦٠ نفر جا داشت. 

هنوز  در دیزباد تأتر بازى کردن شبیه شب بازى پایتخت شب عروسى ها بود و مردم کمتر به هنرمند ارج مینهادند.  هنرمند را بقول خودشان مطرب  میدانستند و بازى نمایشى را نمى پسندیدند  مگر در جماعتخانه ها. 

از هنرمندان مشهور که به سبک تأتر هنرنمایى میکردند از همه بیشتر آقاى على قریبى بود که هم خوش قیافه بود، هم خوش اندام و خوش اخلاق، خوش لباس و رقص خوبى نیز داشت که فردین را تقلید میکرد.  آقاى قریبى  کمى زودتر از زمانش بدنیا آمده بود و اگر در شهر بزرگى بدنیا آمده بود از هنرپیشه هاى خوب ایرانى می شد.

جوانهایى که در کل  علاقه به هنر داشتند و البته از من کوچکتر بودند. آقباباى دایى امین ( ابى) و حسین رحمانى پسر خاله عید محمد (سهیل  بودند، آنها  نیز حیف که در دیزباد بدنیا آمده بودند و نتوانستند  مانند جناب قریبى استعدادشان را شکوفا کنند و همیشه به سبب این استعداد خدادادى مورد تعنه قرار می گرفتند. 

افزون بر اینها، جوانهاى قدیم زمان ما در بیشتر نمایشهاى جماعتخانه ها  شرکت می کردند. 

تاتر هاى دیگر در دیزباد بیشتر ' شبه' بود که جنگ امام حسین و شمر را که در ایران اکنون به نام تاتر تعزیه مشهور است و در سازمان یونسکو نیز به ثبت رسیده است برگزار می شد. این برنامه ربطى به مدرسه نداشت و معمولا در اول کوچه ته بالا ده , پشت خانه آقاى محمدخان عراقى و زیر خانه کلبه على دوست ما که آفتاب رو نیز بود برگزار می شد. 

جوانها به خاطر اصل برنامه به  شبه (شبیه خوانى) نمیرفتند بلکه براى اینکه مارگیر راببینند و دعاى افسون مار را بگیرند در آنجا حاضر می شدند. 

که در جاى. دیگر در باره آن اگر اجازه بود مى آوریم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد